چکیده: امامت ابراهيم (ع) از موضوعاتى است كه در معنا و حقيقت آن ديدگاههاى گوناگونى از سوى مفسران مطرح شده است. اين نوشتار با بررسى چهار ديدگاه: امامت به معناى نبوت، رهبرى سياسى، پيشوايى پيامبران و راهنمايى باطنى به نقد و ارزيابى آنها پرداخته و خود با ارائه ديدگاه پنجمى (امامت به معناى پيشاهنگى در عمل) بر اين باور است كه اين ديدگاه با آيات قرآن سازگارتر مىنمايد.
كليد واژهها: امامت ابراهيم (ع)، نبوت، رهبرى سياسى، پيشوايى انبيا، راهنمايى باطنى، پيشاهنگى در عمل.
يكى از آن آموزهها، موضوع امامت حضرت ابراهيمعليه السلام است. قرآن كريم اين حقيقت را به صراحت و وضوح بيان مىكند كه حضرت ابراهيمعليه السلام پس از آزمايشها و امتحانهاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزيده شد:
«و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً. قال و من ذرّيّتى قال لا ينال عهدى الظالمين.» (بقره/ 124)
«(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمىرسد.»
با توجه به اينكه اتمام و پايان اين آزمايشها در اواخر عمر حضرت ابراهيمعليه السلام بوده است و در نتيجه اعطاى مقام امامت در زمانى صورت گرفته كه ابراهيم پيامبر بوده است، اين پرسش مطرح مىشود كه مقام امامت چگونه مقام و منصبى است كه ابراهيم به رغم نبوت و پيامبرى اش فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟
پاسخ بدين پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زيرا نبوت و پيامبرى خود نوعى امامت يادست كم متضمن امامت است.
چگونه ممكن است پيامبر در بخش عمده دوره نبوت و پيامبريش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست يابد؟!
همين دشوارى باعث گرديده است كه بسيارى از مفسّران تفسير آيه يادشده را بگذارند و بگذرند و تعدادى نيز كه پيرامون آن سخن گفتهاند، ديدگاهها و نظريات متفاوت و متضادى را اظهار كردهاند كه برخى از آنها توجيه درستى ندارد.
در اين نوشتار تلاش مىكنيم نخست به ديدگاههاى مطرح شده راجع به مفهوم و معناى امامت در آيه بالا بپردازيم و سپس به برداشتى كه خود بدان، رسيدهايم و گمان مىكنيم كه با ساير آيات و نيز روايات پيرامون امامت سازگارتر است اشاره نماييم.
همانگونه كه اشاره شد مفسّران در معناى امامت ابراهيمعليه السلام ديدگاههاى متفاوت دارند. در اين جا به صورت فشرده و گذرا به بررسى اين ديدگاهها مىپردازيم.
بسيارى از مفسّران اهل سنت امامت را در آيه، به معناى نبوت گرفتهاند؛ بدين صورت كه نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پيشوا بودن تعريف مىكنند آنگاه در مورد ابراهيمعليه السلام به معناى پيشواى دينى يا پيشوا در دين مىگيرند و آنرا مترادف با نبوت مىشمارند.
مراغى در اين زمينه مىگويد:
«قال انّى جاعلك للنّاس اماما. اى انّى جاعلك للنّاس رسولاً يؤتم بك و يقتدى بهديك الى يوم القيامة فدعا الناس الى الحنفية السمحة وهى الايمان باللَّه و توحيده و البرائة من الشرك...»1
«گفت تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. يعنى ترا براى مردم پيامبر قرار دادم كه به تو اقتدا كنند و از هدايتت تا روز قيامت پيروى نمايند و ابراهيم نيز مردم را به دين آسان حنيف كه عبارت است از ايمان به خدا و يگانگىاش و برائت از شرك، فراخواند.»
قاسمى در محاسن التأويل مىنويسد:
«المراد بالعهد تلك الامامة المسئول عنها و هل كانت الاّ الامامة فى الدين و هى النبوّة التى حرمها الظالمون من ذريتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فى الدين خاصة...»2
«مقصود از عهد در آيه همان امامت مورد درخواست است و آيا اين جز همان امامت در دين كه نبوت است و فرزندان ظالم ابراهيم از آن محرومند مىباشد؟... پس آشكار شد كه مراد از عهد همان امامت در دين است فقط.»
فخر رازى مىگويد:
«قال اهل التحقيق المراد من الامام ههنا النبى و يدّل عليه وجوه...»3
همچنين آلوسى مىنويسد:
«المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لكونه مأموم النبى ليست امامته كامامته.»4
اين ديدگاه به رغم مقبوليتش نزد اهل سنت، بر يك پيش فرض غلط استوار است و آن اينكه ابراهيمعليه السلام قبل از اعطاى امامت، پيامبر نبوده است. در حالى كه از يك سو آزمايشها و امتحانات ابراهيمعليه السلام از دوره جوانى (در آتش افكنده شدن) تا كهنسالى (ذبح اسماعيل) ادامه داشته است.
از سوى ديگر آيه به صراحت مىگويد كه جعل امامت بعد از اتمام و پايان رساندن آزمايشها صورت گرفته است. نتيجه آن مىشود كه اگر امامت همان نبوت باشد بايد ابراهيم در دوره كهولت و پيرى به پيامبرى رسيده باشد!!! و اين چيزى است كه هيچ مسلمانى نمىپذيرد.
فخر رازى با توجه به همين اشكال مىگويد چون خداوند مىدانست كه ابراهيم اين آزمايشها را پس از پيامبرى اش با موفقيت سپرى مىكند، از اينرو پيشاپيش به او مقام نبوت داد.5
معناى اين سخن آن است كه فعل ماضى «اتمّهنّ» به معناى فعل مضارع «يتمّهنّ» است. واين توجيهى است كه هيچ مبناى معقولى ندارد.
گذشته از اين بر اساس اين نظريه جاى اين پرسش است كه چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبير كرد؟ يعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود بايد مىفرمود انّى جاعلك نبيّاً
برخى مفسّران امامت ابراهيمعليه السلام را به معناى زعامت و رهبرى سياسى - اجتماعى گرفتهاند و بر اين باورند كه ابراهيمعليه السلام پيش از ابتلاء پيامبر بود امّا تدبير و مديريت امور جامعه از قبيل تأديب جنايتكاران، اقامه حدود، جمع آورى ماليات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پايان آزمايشها خداوند اين منصب را به او عطا فرمود.
اين نظريه را مىتوان از مجمع البيان طبرسى به دست آورد؛ زيرا مرحوم طبرسى نخست مىگويد امامت به معناى مقتدائى و پيشوائى است. آنگاه پيشوائى را به دو قسم تقسيم مىكند:
1- پيشوائى در گفتار و رفتار
2- رهبرى و تدبير امور جامعه
سپس مىگويد معناى نخست ملازم نبوت است و هر پيامبرى، پيشوا در گفتار و رفتار نيز است.
امّا معناى دوم ملازم نبوّت نيست؛ ممكن است پيامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبرى سياسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مىگويد چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال يا آينده است و نه گذشته و گرنه عمل نمىكرد و «اماماً» را نصب نمىداد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى ديگر ابراهيمعليه السلام قبل از آزمايشها و جعل امامت، پيامبر بوده است.
نتيجه اين مىشود كه اين منصب پيشواى به معناى نخست كه ملازم بانبوت و پيامبرى است، نمىباشد؛ بلكه به معناى دوم يعنى زعامت و رهبرى سياسى است.6
بلاغى نيز در تفسير آلاء الرحمن همين نظريه را پذيرفته است.7
اين تفسير نيز با واقعيت سازگار نمىنمايد؛ زيرا در تاريخ و نيز در قرآن هيچ نشانهاى از حكومت و زعامت ابراهيمعليه السلام مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهيمعليه السلام به معناى رهبرى سياسى و اجتماعى وى باشد، بايد گزارشى هر چند كوتاه از اين پديده در تاريخ زندگى ابراهيمعليه السلام به چشم بخورد در حاليكه نه در تاريخ و نه در آيات قرآن چنين گزارشى نيامده است.
گذشته از اين كه بر پايه اين ديدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهيمعليه السلام خواهد بود و اين مخالف اطلاق است.
بعضى از مفسّران امامت ابراهيمعليه السلام را به معناى پيشوائى وى نسبت به انبياء غير اولواالعزم مىداند و بر اين باور است كه امامت پيامبران سه سطح دارد:
يكى امامت نسبت به مردم عادى كه در اين سطح تمام انبياء امامند.
دوم امامت بر مردم و پيامبران غير اولواالعزم كه اين سطح از امامت ويژه پيامبران اولواالعزم است و امامت ابراهيمعليه السلام ازين گونه مىباشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبياء چه اولواالعزم و چه غير اولواالعزم كه اين درجه امامت ويژه پيامبر اسلام است.
به دليل اينكه تمام پيامبران وظيفه داشتند به پيامبرى و نبوت پيامبر اسلام ايمان بياورند و تن دهند «و اذ أخذ اللَّه ميثاق النّبييّن لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثم جائكم رسولٌ مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم على ذالكم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين.» (آل عمران/ 81)
بنابراين با توجه به اينكه ابراهيمعليه السلام قبل از نيل به مقام امامت، پيامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نيست. از سوى ديگر با توجه به آيه بالا كه همه پيامبران مأمور به پذيرش پيامبرى پيامبر اسلام بودهاند، امامت ابراهيمعليه السلام از گونه سطح سوم نيز نيست پس ناگزير بايد از گونه دوم باشد.
دكتر صادقى مىگويد:
«فلانّ الامامة هناهى بعد كامل العبودية والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حيث تخطّاها الى القمة مرحلياً كلاً تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بين المرسلين دون سائر الناس فحسب حيث الامامة الرسالية على الناس كانت له سابقة فلتكن الامامة الحاصلة بعد اتمام كلماتها هى الامامة على المرسلين كماهم على سائرالناس.»8
«از آنجا كه امامت در مورد ابراهيمعليه السلام بعد از مقام عبوديت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اينكه آن حضرت همه اين مراحل را يكى پس از ديگرى گذرانده بود، ناگزير بايد مقصود از آن امامت ميان پيامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت ميان مردم را قبلاً داشته است.»
اين نظريه نيز از جهات گوناگون خدشهپذير است. نخست اينكه با ظاهر آيه نمىسازد چون در آيه «ناس» آمده است و اين،ظهور در همه مردم دارد ونه خصوص انبيا.
و ثانياً امامت بر انبياء به ويژه با قيد غير اولواالعزم كه مفسّر بر آن تأكيد دارد، معناى جز پيشوائى و سلطه شريعت ندارد. واين بدان معناست كه امامت ابراهيمعليه السلام همان حاكميت شريعت وى تا زمان شريعت موسىعليه السلام است. و اين، از يك سو با ظاهر آيه ناسازگار است؛ چون آيه امامت را به خود ابراهيمعليه السلام نسبت مىدهد، در صورتى كه بر پايه اين تفسير بايد به شريعت نسبت داده شود.
از سوى ديگر باعث محدوديت امامت ابراهيمعليه السلام براى يك دوره خاص يعنى تا زمان حضرت موسىعليه السلام مىگردد، امرى كه هم با اطلاق واژه «ناس» نمىسازد و هم با مقام امتنان كه آيه در آن قرار دارد.
علامه طباطبائى مفسّر الميزان بر اين باور است كه امامت در آيه ياد شده به معناى هدايت باطنى انسانهاست. بر پايه اين ديدگاه حضرت ابراهيمعليه السلام تا قبل از جعل امامت تنهاهدايت گر و راهنماى انسانها بر اساس شريعت و دين بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گرديد كه با تصرف تكوينى آنها رابه مقامات شايستهشان مىرساند.9
منطق واستدلالى كه اين نظريه بر آن استوار است، مركب از چند مقدمه مىباشد:
1- در آيات قرآن امامت همراه و ملازم هدايت معرفى شده است: «والّذى نجده فى كلامه تعالى انّه كلّما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهداية تعرّض التفسير قال تعالى فى قصص ابراهيمعليه السلام: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلةً و كُلاًّ جعلنا صالحين. و جعلناهم أئمّةً يهدون بامرنا» (انبياء/ 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً يهدون بامرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (سجده/ 10(24
2- هدايت ياد شده در آيات، مطلق نيست؛ بلكه مقيد به «امرالهى» گرديده و اين بدان معناست كه هدايتگرى امام به وسيله امرى الهى صورت مىگيرد: «ثم قيّدها بالامر فبيّن ان الامامة ليست مطلق الهداية بل هى الهداية التى تقع بامراللَّه»11
3- مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشريعى نيست؛ بلكه فرمان، تكوينى است كه در آيه «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس /82) معرفى گرديده است.
دليل بر اين مطلب آن است كه امامت مستلزم هدايتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهيمعليه السلام سبب اعطاى مقام هدايتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا كه ابراهيمعليه السلام قبل از امامت به لحاظ نبوت و پيامبريش مقام هدايتگرى به معناى ارائه طريق داشته است، ناگزير هدايتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طريق نيست؛ بلكه مفهوم ايصال به مطلوب دارد.
از سوى ديگر ايصال به مطلوب نوعى تصرف تكوينى در نفوس جهت سير دادن آنان به سوى كمال است. پس مقصود از «امر الهى» كه سبب اين هدايت و تصرف است، بايد فرمان ايجادى و تكوينى باشد.
4- فرمان تكوينى الهى كه منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مىشود، چيزى جز فيوضات معنوى و مقامات باطنى نيست كه امام و هدايتگر نخست بدانها نائل مىشود. سپس از طريق او به نفوس و جانهاى ديگران سرايت مىكند.
نتيجه چهار مقدمه بالا اين است كه كسى كه به مقام امامت نائل مىشود، در حقيقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مىرسد و روح و دل انسانها را به سمت كمالات سوق ميدهد. پس امامت ابراهيمعليه السلام به معناى هدايت باطنى و تصرف بر جانهاست. علامه مىگويد:
«ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيمعليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً - كما اوضحناه فى تفسير قوله: «انّى جاعلك للناس اماماً» فيما تقدم - ولاتنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلايبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس بتيسيرها فى سيرالكمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر.
و اذا كانت تصرفاً تكويناً و عملاً باطنياً فالمراد بالامرالذى تكون به الهداية ليس هو الامر التشريعى الاعتبارى بل ما يفسره فى قوله: «انّما أمره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شىء» (يس/ 82-83) فهو الفيوضات المعنوية و المقامات الباطنية التى يهتدى اليها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تيلبسون بها رحمة من ربهم.
و اذا كان الامام يهدى بالامر - و الباء للسببيّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ينتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات الباطنية و اخذها كما ان النبى رابط بين الناس و بين ربهم فى اخذ الفيوضات الظاهرية و هى الشرايع الالهية تنزل بالوحى على النبىصلى الله عليه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فيهم.»12
«اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدايت به معناى راهنمائى نيست؛ چون مىدانيم كه خداى تعالى ابراهيمعليه السلام را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود. همچنانكه توضيحش در ذيل آيه «انّى جاعلك للناس اماما» گذشت. و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمائى نيست. پس هدايتى كه منصب امام است نمىتواند معناى غير از رساندن به مقصد داشته باشد و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مىسازد.
و چون تصرفى است تكوينى و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مىگيردنيز امر تكوينى خواهد بود نه تشريعى كه صرف اعتبار است؛ بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه: «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» آن را تفسير كرده است كه عبارت است از فيوضات معنوى و مقامات باطنى كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مىشوند و مشمول رحمت پروردگارشان مىگردند.
و چون امام به وسيله امر هدايت مىكند - با در نظر گرفتن اينكه باء در «بأمره» باء سببيت و يا آلت است - مىفهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است. و از او به ساير مردم منتشر مىشود و برحسب اختلافى كه در مقامات دارند هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهرهمند مىشود. از اين جا مىفهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مىشود.»
خلاصه سخن علامه اين است كه امامت همراه با هدايت است و منشأ هدايت امر تكوينى است. پس هدايت نيز بايد از مقوله تكوينيات باشد و هدايت اين چنينى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست كه از آن به هدايت باطنى ياد مىكنند. بنابراين امامت به طور كلى و در مورد ابراهيمعليه السلام به ويژه به معناى هدايت باطنى است.
اين نظريه كه پس از علامه به صورت يك نظر پذيرفته شده در عرصه قرآنپژوهى، تلقى مىشود، گرچه جاذبههاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گيرد، چندان خالى از اشكال نمىنمايد:
اولاً از آنرو كه امامت هميشه ملازم با هدايت به معناى راهنمائى به راه راست كه بار مثبت دارد، نيست؛ بلكه بر اساس كاربرد قرآنى واژه امامت تنها چيزى كه مىتوان گفت همراه بودن امامت با نوعى نشان دادن يا فراخواندن به چيزى يا به تعبير ديگر پيشوائى و جلودارى از گروهى در مسيرى است؛ اعم از اينكه مسير درست و حق باشد يا نادرست و باطل. چنانكه همانندى ساختارى دو آيه زير نشان مىدهد: «وجعلنا هم ائمّة يهدون بامرنا» (انبياء/ 73) «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41)
پس نخستين مقدمه استدلال علامه خدشهپذير است.
و ثانياً اينكه مقصود از «امر» در آيه: «يهدون بأمرنا» فرمان تكوينى و ايجادى باشد، چندان با آيات قرآن همخوانى ندارد. توضيح آنكه واژه «امر» كه از نظر مفهومى داراى گونهاى ابهام است، آنجا كه در آيات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر يكى از دو چيز قابل تطبيق است: يكى فعل الهى و ديگر وحى و كلام الهى.
به عنوان نمونه در آياتى چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّينا هوداً و الذين آمنوا معه» (هود/ 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (مؤمنون/ 27) «واذا أردنا ان نهلك قريةً أمرنا مترفيها ففسقوا فيها» (اسراء/ 16) «وكان أمر اللَّه مفعولاً» (احزاب/ 37) «وكان أمراللَّه قدراً مقدوراً» (احزاب/ 38)، مصداق امر همان فعل الهى است.
امّا در آيات ديگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (اعراف /77) «ففسق عن امر ربّه» (كهف/ 50) «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفىءَ الى أمراللَّه» (حجرات/ 9) «وكذالك اوحينا اليك روحاً من أمرنا» (شورى/ 52) «ينزّل الملائكة بالرّوح من أمره على من يشاء من عباده» (نحل/ 2) مصداق امر، وحى الهى است.
حال پرسش اين است كه درموضوع هدايت، امر الهى به كدام معناست، فعل خدا، مقصود است يا وحى الهى؟
وقتى حوزه هدايت را در آيات مورد بررسى قرار مىدهيم، مىبينيم آنگاه كه خداوند از وسيله و ابزار هدايت سخن گفته است، تنها از وحى و تجليات آن نام برده است و نه چيز ديگر:
«إنّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم» (اسراء/ 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ يهدون بالحق و به يعدلون» (اعراف/ 181)
«و كذالك اوحينا إليك روحاً من أمرنا ماكنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا» (شورى/ 52)
«قد جائكم من اللَّه نور و كتاب مبين . يهدى. به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النّور باذنه و يهديهم الى صراطٍ مستقيم» (مائده/ 16-15)
«وانزل التوراة و الانجيل . من قبل هدىً للنّاس» (آلعمران/ 4-3).
اين آيات به وضوح نشانگر آن است كه سنت هدايت الهى آنگاه كه از طريق واسطه انجام مىگيرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم كه الهام را نيز در بر مىگيرد) ندارد و هر گونه هدايتگرى واسطهها چه انبياء چه اولياء، تنها از اين راه صورت مىگيرد.
حال اگر آيه «يهدون بامرنا» را كه طبق تصريح علامه از ابزارى به نام «امر» ياد مىكند، در پرتو آيات بالا قرار دهيم، ابهام مفهومى آن زدوده شده و مشخص مىگردد كه مقصود از آن نيز همان وحى الهى است و نه فعل الهى تا بعد مجبور شويم هدايت برآمده از آن را به تناسب فعل الهى، از مقوله افعال و تصرف تكوينى بگيريم.
نكتهاى كه در اين موضوع شايان توجه است اين است كه علامه طباطبائى واژه «امر» در آيه «يهدون بأمرنا» را با آيه 83 سوره يس «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» تفسير كرده و از آن امر تكوينى و تصرف باطنى مىفهمد، در حالى كه آيه 82 سوره يس در مورد آفرينش وايجاد تكوينى است: «او ليس الّذى خلق السماوات و الارض بقادرٍ على ان يخلق مثلهم بلى و هوالخلاّق العليم. إنّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس/ 82-81)
طبيعى است كه در چنين زمينهاى مقصود از «امر» همان فرمان تكوينى خواهد بود. مؤيد اين مطلب آنكه خداوند در آيات ديگر از قضاى تكوينى با چنين تعبيرى سخن گفته است مانند:
«و اذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (بقره/ 117)
«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (آل عمران/ 47)
«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (مريم/ 35)
«هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (غافر/ 68)
اما همانگونه كه پيشتر ياد شد در ساحت هدايت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقايق توسط انبياء و اوليا سخن به ميان نيامده است.
نتيجه آن مىشود كه علامه حقيقتى را كه در زمينه تكوين مجال و موضوعيت دارد، تفسيرگر پديده تشريعى قرار داده است و در نهايت هدايت تشريعى را به هدايت تكوينى و وجودى تبديل كرده است.
بنابراين بر فرض بپذيريم كه امامت همواره ملازم با هدايت و راهنمائى به راه راست است، امّا اينكه اين هدايتگرى نوعى تصرف وتسلط تكوينى بر جانها و ضماير باشد، چندان مبناى استوارى ندارد.
گمان نويسنده آن است كه آنچه باعث گرديده علامه هدايت را در آيه «يهدون بامرنا» به تصرف باطنى تفسير كند، توجيه امامت ابراهيمعليه السلام و تفكيك آن از نبوت آن حضرت است، چنانكه از عبارت زير استفاده مىشود:
«ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيمعليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً... ولا تنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلا يبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس...»13
بنابراين اگر توجيه ديگرى براى امامت ابراهيمعليه السلام بيابيم كه بتواند با نبوت آن حضرت نيز سازگار باشد، نيازى به تفسير علامه نخواهد بود.
برداشت نويسنده از آيه امامت ابراهيمعليه السلام اين است كه امامت آن حضرت پيشوائى علمى نيست؛ بلكه پيشوائى عملى است. يعنى ابراهيمعليه السلام راهنما (نشان دهنده راه) يا راهبر (رساننده به مطلوب) نيست؛ بلكه نماد و نمونه كامل رونده راه عبوديت است و ايندو يعنى راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، يا به تعبير ديگر پيشواى علمى و پيشواى عملى بودن گر چه در يك نقطه اشتراك و همانندى دارند و آن پيشوائى و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعاند و ديگران بايستى گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عيار كنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا يك تفاوت عمده هم دارند وآن اينكه پيشوائى علمى پديده و منزلت اعطائى است كه خداوند بر پايه شايستگىهاى افراد بدانها اعطا مىكند: «اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته» (انعام/ 124) «قل إنّ الفضل بيداللَّه يؤتيه من يشاء و اللَّه واسع عليم» (آل عمران/ 73).
امّا پيشوائى عملى مقام كاملاً اكتسابى و محصول تلاشها و مجاهدتهاى خود فرد است كه بايد چنان بر طبق معيارهاى دقيق عبوديت زندگى كند كه در نهايت سر قافله و جلودار انسانهايى كه عزم رفتن در اين راه دارند، قرار گيرد. ابراهيمعليه السلام اين گونه بود. او پس از سپرى كردن تمام امتحانات و آزمايشهاى الهى كه زمينه ظهور و پديدارى لياقتها و شايستگىهاى او در بندگى و تسليم بود، به امامت رسيد و چنين امامتى جز از طريق همين عمل و آزمايشها قابل دسترسى نيست.
در اين جا دو پرسش مطرح مىشود:
نخست آنكه اگر امامتعليه السلام به معناى پيشاهنگى در عمل باشد كه از مقوله پديدهها و امور رسيدنى است نه دادنى، دراين صورت جعل الهى چه معنا دارد؟
ديگر اينكه پيامبران همانگونه كه پيشواى در علماند، پيشواى در عمل نيز هستند؛ يعنى در ساحت عمل نيز پيش و بيش از ديگران در مسير عبوديت قدم مىنهند، پس چگونه است كه ابراهيمعليه السلام پس از سالها پيامبرى به مقام امامت و پيشوائى در عمل مىرسد؟
در رابطه با پرسش نخست، بايد گفت جعل امامت از سوى خداوند به معناى اعطا نيست؛ بلكه به مفهوم تصديق و تصويب و رسميت بخشيدن است. يعنى ابراهيمعليه السلام در حركت در مسير عبوديت و بندگى خدا به جايى رسيد كه خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصديق كرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانكه در آيه: «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) كه ساختار همانند با آيه: «و جعلنا هم ائمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) دارد، نيز جعل به همين معناست و نه اعطا و بخشش.
بدين ترتيب معناى آيه: «انّى جاعلك للنّاس اماماً» اين خواهد شد كه من تو را با توجه به اين مقام و منزلتى كه در عبوديت و بندگى كسب كردهاى، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار مىدهم كه همه انسانها نمونه كامل بنده خدا را ببينند و به او اقتداء كنند.
و امّا پرسش دوم، آنچه در اين زمينه مىتوان گفت اين است كه گرچه تمام انبياء و پيامبران در عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اراده الهى، نسبت به امت خويش پيش گامند، امّا اين واقعيت را نيز نمىتوان انكار كرد كه مسير عبوديت، مسير بى پايان است و پيامبران در اين مسير برابر نيستند؛ بلكه برخى بر برخى ديگر برترى دارند. چنانكه قرآن مىگويد:
«تلك الرّسل فضلنا بعضهم على بعضٍ منهم من كلّم اللَّه و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (بقره/ 253)
«ولقد فضّلنا بعض النّبييّن على بعضٍ و آتينا داود زبوراً» (اسراء/ 55).
بنابراين همه پيامبران نمىتوانند امام و پيشوا و مقتدا باشند. تنها كسانى به اين مقام مىرسند كه در اوج باشند و بسان ابراهيمعليه السلام همه آزمايشها را پشتسر گذاشته باشند.
پس هيچ اشكالى ندارد كه برخى پيامبران به رغم مقام نبوت و پيامبرى و راهنمائى انسانها به سوى عبوديت و بندگى، در عمل به مقام پيشوائى نرسند؛ بلكه در اين ساحت پيرو پيامبران برتر از خود باشند، كه آنان امام و پيشوايند.
از آنچه تا كنون گفته شد يك حقيقت آشكار مىشود و آن اين كه امامت ابراهيمعليه السلام از سنخ امامت در آيه «و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) نيست؛ زيرا امامت در اين آيه به معناى راهنمائى علمى و به وسيله وحى است كه ويژه پيامبران مىباشد و ابراهيمعليه السلام قبل از امامت اين مقام را داشت. بلكه از سنخ امامت در آيه: «واجعلنا للمتّقين إماماً» (فرقان/ 74) است كه به معناى پيش گامى و پيشاهنگى در ساحت عبوديت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان يك آرزو، نيل به آن را از خداوند درخواست مىكنند. ابراهيمعليه السلام «عبدى» است كه با تلاش و اخلاص به اين مقام رسيده و آرزويش به عمل پيوسته است و خداوند اين نيل و رسيدن را به همه انسانها نشان مىدهد و آنان را به اقتداء و پيروى از ابراهيمعليه السلام فرا مىخواند.
1- المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، 209/1
2- قاسمى، محمد جمال الدين، محاسن التأويل، 246/2-1
3- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3 رك نيز: المنار، 455/1
4- آلوسى، شهاب الدين السيدمحمود، روح المعانى، 375/2-1 رك نيز: التفسير المنير، وهبه ذهيلى، 306/1-2
5- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3
6- طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 380/1-2
7- بلاغى، جواد، آلاء الرحمن، 241/1
8- صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 126/1-2
9- طباطبائى، سيدمحمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 275/1
10- همان، / 274
11- همان.
12- همان، 304/14
13- همان.